بیوگرافی محمد رامز رشیدی داعشی، متهم به حادثه تروریستی شاهچراغ
بیوگرافی محمد رامز رشیدی و نعیم هاشم قتالی دو داعشی
محمد رامز رشیدی و نعیم هاشم قتالی دو عضو داعشی که متهم به حمله ترویستی شاه چراغ پار سال بودند اعدام شدند، اکنون بیوگرافی محمد رامز رشیدی قرار می دهیم، با ما همراه باشید.
بیوگرافی محمد رامز رشیدی :
محمد رامز رشیدی عضو داعش بود که به همراه گروه خود در آبان ماه 1401 به حرم شاهچراغ شیراز حمله کرده و 14 نفر از زائران را به شهادت رساند آن ها بعد از دستگیری در تیر ماه 1402 در شهر شیراز در ملاعام اعدام شدند.
و داعش به شدت واکنش نشان داد و گفت به زودی از ایرانی ها انتقام خواهد گرفت.
محمد رامز رشیدی، متهم ردیف اول این پرونده سال ۸۷ و زمانی که یک ساله بود همراه خانوادهاش به ایران آمد و در تهران ساکن شدند.
وقتی بزرگتر شد دوباره به زادگاهش برگشت و در پایگاههای طالبان دورههای نظامی را گذراند و طالب شد.

سال ۹۷ دستگیر و به زندان بگرام منتقل شد.
در آنجا با تعدادی از متهمان پرونده آشنا شد و با ترغیب دایی اش که تفکراتی تکفیری داشت، به عضویت گروه تروریستی داعش درآمد.
چندی قبل از زندان آزاد و راهی ولایت جوزجان افغانستان شد و اوایل امسال با عبدا… سعید معروف به عبدالحسین ملاقات کرد.
حادثه شاه چراغ از زبان محمد رامز رشیدی:
در این دیدار عبدا… از او خواست راهی ایران شود: «از این درخواست تعجب کردم و علتش را پرسیدم که در جواب گفت: برو. بعد دلیلش را می فهمی.
من هم طبق خواسته او عمل کردم و قبل از بازگشت با «عبدالحکیم. ت» بیعت کردم.
او جملاتی را به عربی میگفت و من تکرار میکردم. بدون اینکه معنی آن را بفهمم. به صورت قاچاقی به ایران آمدم و در شهر زرند استان کرمان مشغول کار شدم.
با کار در یک شرکت هزینه زندگیام را تامین میکردم. ارتباطم با عبدا… سعید را هم در این مدت حفظ کردم.»
۲۲ مهرماه کلید حمله تروریستی زده شد. عبدا… سعید در تماس با محمد رامز از او خواست به زاهدان برود.

این بار هم پرسش محمد درباره علت سفر بیجواب ماند و عبدا… تاکید کرد امر، امر اُمراست. این یعنی قبول دستور بدون، چون و چرا.
به ترمینال رفت تا راهی زاهدان شود، اما عبدا… قبل از سفر در تلگرام برای او پیامی فرستاد و او را در جریان تغییر سفر قرار داد.
شیراز مقصد جدید محمد بود. ۲۳ مهر ماه با یک تاکسی دربست و پرداخت یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان کرایه به راننده به شیراز رسید.
هوا تاریک شده بود که به ترمینال این شهر رسیدند. در ترمینال ماند تا دستور بعدی از عبدا… سعید برسد.
سرانجام ظهر ۲۴ مهر دستور را در تلگرام دریافت کرد. «عبدا… از من خواست به مسافرخانه بروم و اتاقی اجاره کنم.
دو روزی در مسافرخانه بودم که این بار دستور آمد خانهای ارزان در حاشیه شهر اجاره کن.
من هم طبق دستور عمل کردم. حوصله ام در خانه سر رفته بود و میخواستم دنبال کار بروم که گفتند فعلا صبر کن.
۲۸ مهر پیام آمد که برو و بستهای را تحویل بگیر.
ادامه مطلب:
از من خواسته شده بود با اسنپ نروم و تاکسی بگیرم. بسته را از داخل چادری سیاه در زیر پلی در شیراز برداشتم و به خانه آمدم.
در آن را بازنکردم و در انباری خانه گذاشتم. روز بعد عبدا… خواست بسته را باز کنم و از محتویات داخل آن عکس بگیرم و ارسال کنم.
یک کیسه برنج داخل آن بود.
یک جلیقه جاخشابی، هشت عدد خشاب، ۱۹۴ عدد فشنگ و یک قبضه اسلحه کلاشنیکف گریسکاری شده داخل کیسه بود. فشنگها درون خشاب بودند.
آن ها را در آوردم و شمردم و دوباره داخل خشاب گذاشتم.
۳۰ مهر ماه حامد بدخشان، عامل اصلی حمله به حرم شاهچراغ با محمد دیدار کرد.
سرپل تیم به محمد خبر داده بود که قرار است فردی به دیدنش بیاید. محل قرار ترمینال کاراندیش بود. عبدا… عکس حامد را در تلگرام فرستاده بود و او از روی همین عکس مهمانش را شناخت و به خانه برد.

بعد از ورود حامد فاز عملیاتی ماجرا جدی و بررسی اطراف شاهچراغ آغاز شد.
محمد ابتدا به تنهایی به آنجا رفت و از روز بعد همراه حامد داخل حیاط و اطراف حرم را بازرسی کردند.
سوم آبان برای آخرین بار به شاهچراغ رفتیم.
نیم ساعتی آنجا بودیم و بعد به خانه برگشتیم. طبق دستور عبدا… پارچهای مشکی خریدم و با آن پرچم داعش را درست کردم و شب در کنار پرچم از حامد بیعت گرفتم.
از لحظه بیعت فیلم هم گرفتم و برای عبدا… فرستادم.
ادامه مطلب:
بعد می خواستم کار با اسلحه را به حامد آموزش دهم که دیدم به راحتی اسلحه را باز و بسته می کند.
او در مدتی که در خانه بود، نماز و قرآن میخواند یا با خانوادهاش صحبت میکرد. آدم کمحرفی بود.
بعد از بیعت گرفتن فهمیدم آن را برای عملیات شاهچراغ می خواهند.
گفتم آنجا زن و بچه هست، اما عبدا… اطمینان داد با زن و بچهها کاری ندارند. روز چهارم آبان اسلحه و خشابها را به حامد دادم. جلیقه را پوشید و خشابها را جایگذاری کرد. بعد رویش کاپشن پوشید. او را به مقابل حرم بردم و فیلم گرفتم. بعد به عبدا… اطلاع دادم.
دستور داد به زاهدان برو، اما من با اتوبوس به تهران برگشتم. در ترمینال متوجه حمله حامد به زائران شدم.
خودم را در خانه پدری مخفی کردم، اما پنج روز بعد ماموران سراغم آمدند و دستگیر شدم.
بعد هم همدستانم را لو دادم. با نعیم و مصطفی در زندان بگرام و با محمد در کرمان ارتباط گرفته بودم.
گردآوری: فوتوسلفی